گلپونه های وحشی

یادها و خاطره ها

گلپونه های وحشی

یادها و خاطره ها

از سهراب سپهری

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق، تر است

و عشق صدای فاصله هاست

صدای فاصله هایی که غرق ابهامند.

و عشق...

 تنها عشق تورا به گرمی یک سیب می کند مأنوس

قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال

حیات غفلت رنگین یک دقیقه «حوا»ست

آیینه شدیم، ترسیدیم از هر نقش، خود را در ما فکن، باشد که فردا گیرد

هستی ما را و دگر نقشی ننشیند در ما.

در شب تردید من برگ نگاه!

می روی با موج خاموشی کجا؟

ریشه ام از هوشیاری خورده آب:

من کجا خاک فراموشی کجا.

وتو تنها ترین «من» بودی.

و تو نزدیک ترین «من» بودی.

و تو رساترین «من» بودی، ای «من» سحرگاهی، پنجره ای بر خیرگی

دنیاها سرانگیز

دستانت را می گشایی، گره تاریکی می گشاید.

لبخند می زنی، رشته رمز می لرزد.

می نگری، رسایی چهره ات حیران می کند.

بیا با جاده پیوستگی برویم.

تو نیستی، نوسان نیست.

تو نیستی، و تپیدن گردابی است.

تو نیستی، و غریو رودها گویا نیست، و دره ها ناخواناست.

کنار تو تنهاتر شده ام.

از تو تا اوج تو، زندگی من گسترده است.

از من تا من، تو گسترده ای.

با تو برخوردم، به راز پرستش پیوستم.

از تو براه افتادم، به جلوه رنج رسیدم.

و با این همه ای شفاف!

و با این همه ای شگرف!

مرا راهی از تو بدر نیست.

زمین باران را صدا می زند من تورا.

تو ناگهان زیبا هستی، اندامت گردابی است

موج تو اقلیم مرا گرفت

تورا یافتم، آسمانها را پی بردم.

تورا یافتم، درها را گشودم، شاخه ها را خواندم.

افتاده باد آن برگ که به آهنگ وزشهایت نلرزد.

تهی بود و نسیمی.

سیاهی بود و ستاره ای

هستی بود و زمزمه ای

لب بود و نیایشی.

«من» بود و «تو»یی

نماز و محرابی.

                                               سهرا ب سپهری

مسافری در شهر بلخ

مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می‌برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می‌زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می‌گیرد که « والله، بالله من زنده‌ام! چطور می‌خواهید مرا به خاک بسپارید؟ اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده ومی‌گویند: « پدرسوخته ی ملعون دروغ می‌‌گوید. مُرده.مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: «این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی‌افتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش می‌بریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا جایز نیست.

باید‌ها و نبایدهای سه‌گانه در زندگی


 
Three things in life that are never certain
  سه چیز در زندگی پایدار نیستند

 

Dreams
 رویاها
 
 
Success
 موفقیت ها
 
 
Fortune
 شانس

«»«»««»»««»»««»«»
 
 
Three things in life that, once gone, never come back
  سه چیز در زندگی که وقتی از کف رفتند باز نمی گردند
 
 
Time
  زمان
 
 
Words
  گفتار
 
 
Opportunity
  موقعیت
 
 «»«»«»«»«»«»«»«»«»
 
 
Three things that destroy us
  سه چیز ما  را نابود می کنند
 
 
Arrogance
 تکبر
 
 
Greed
 زیاده طلبی
 
 
Anger
 عصبانیت
 
  «»«»«»«»«»«»«»«»
 
 
Three things that humans make
 سه چیز انسانها را می سازند 
 
Hard Work
 کار سخت
 
 
Sincerity
 صمیمیت
 
 
Commitment
 تعهد
 
 
 
 
Three things in life that are most valuable
  سه چیز بسیار ارزشمند در زندگی
 
 
Love
  عشق
 
 
Self-Confidence
  اعتماد به نفس
 
 
Friends
  دوستان
 
 «»«»«»«»«»«»«»«»«»
 
 
Three things in life that may never be lost
  سه چیز در زندگی که هرگز نباید آنها را از دست داد 
 
Peace
 آرامش
 
 
Hope
 امید
 
 
Honesty
 صداقت
 
 
 
 
Happiness in our lives has three primary principles
  خوشبختی زندگی ما بر سه اصل است 
 
Experience Yesterday
  تجربه از دیروز
 
 
Use Today
  استفاده از امروز
 
 
Hope Tomorrow
  امید به فردا
 
 
Ruin our lives is the three principles
  تباهی زندگی ما نیز بر سه اصل است
 
 
Regret Yesterday
  حسرت دیروز
 
 
Waste Today
  اتلاف امروز
 
 
Fear of Tomorrow
  ترس از فردا


 

همیشه دلیل شادی کسی باش ، نه شریک شادی او
وهمیشه  شریک غم  کسی  باش ، نه دلیل غم  او